شهید مهدی نیرومند
شهید مهدی نیرومند نام پدر : حسین نام مادر : حوریان شیشه گر تاریخ تولد : 1344/04/17 تاریخ شهادت : 1362/06/21 محل شهادت : فکه گلزار : شهدای معتمدی (15سال مفقود) والفجر یک
مهدی در 17 تیر 1344 دربابل ديده به جهان گشود. دوران كودكي اش مثل همه بچه ها، با شيطنت و بازي هاي كودكانه گذشت.
پدرش حسين كاسب بود و مادرش حوريان خانه دار. آن ها پنج فرزند داشتند که علاوه بر تأمين هزينه هاي تحصيل، براي تربيت شان بسيار تلاش مي كردند؛ تا جايي كه مهدي را قبل از سن مدرسه، براي فراگيري قرآن به مکتب فرستادند.
وقتي به هفت سالگي رسيد، به دبستان محل زندگي اش رفت و دوره ابتدائي را با موفقيت گذراند. اما پس از اتمام دوم راهنمايي، در مدرسه «معتمدي» بابل، دست از تحصيل كشيد.
پدرش مي گويد:همه سعي ام اين بود که رزق حلال به خانه ببرم و فرزندان سالمي از لحاظ اخلاقي داشته باشم. پسرم از همان كودكي همراه من به مسجد مي آمد.
با قرآن، این چشمه معرفت و حکمت نیز مانوس بود و در برپایی مراسم دعا و گردآوری جوانان در محافل دینی نیز، اهتمام خاصی داشت. دعاي توسل را بسيار زيبا مي خواند.
در بیان خلق و خوی مهدی باید گفت که در ادب و تواضع نسبت به پدر و مادر، زبانزد بود و در اطاعت از آنان، پیشتاز. با دیگران نیز، در نهایت گشادهرویی و ملاطفت رفتار میکرد و نزدشان از محبوبیتی ویژه برخوردار بود.
پس از پيروزي انقلاب، به بسيج پيوست و فعاليتش را در زمينه هاي فرهنگي پي گرفت. مهدی كه از همان دوران جواني، به خصوص در زماني كه استكبار جهاني از هر سو بر كشور هجومآورد، دفاع از آرمان هاي انقلاب را واجب مي دانست، به شوق پيوستن به بچه هاي جنگ، در 16 آبان 1360 راهي جبهه شد. چهار ماه بعد نیز، به عضویت سپاه درآمد و طی دو اعزام دیگر، به مناطق نبرد عزیمت کرد.
حضور در جمع خانوادههای شهدا و دلجویی از آنان، از جمله اقدامات مهدی در جبهه فرهنگی به شمار میرود.
و سرانجام، مهدی در 1362/06/21 در عمليات والفجر یک ، به جمع یاران شهیدش پیوست. پيكر پاكش بعد از پانزده سال به آغوش خانواده بازگشت و در آرامگاه «معتمدي» بابل به خاك سپرده شد.
خاطره ای از شهید مهدی نیرومند
دلم میخواد خاطره ای از شهید مهدی نیرومند براتون تعریف کنم که مطمئنم تاکنون نشنیدید چون خودم هم برای هیچ کس تعریف نکردم؛ این را هم بگم شهید مهدی از جمله شهیدانیه که هروقت بیادش میوفتم بشدت دلتنگش میشم و بی تاب.
۶۱/۱۱/۱۱ یکی از خوش خاطره ترین اعزام های بابل بود که بیش از نیمی از آن بچه ها هم اکنون دربهشت عند ربهم یرزقون هستند؛ شهیدانی همچون علی اکبرشجاعیان؛ محمدقشقاوی؛ رضا زربیانی؛ وحید طالبیان؛ شیخ مهدی گدازگر؛ محسن یحیی نژاد؛ کمال ملکوتی؛ یوسف پورتقی؛ جمال اصحابی و دهها شهید دیگه؛ یکی از آن شهیدان، شهید مهدی نیرومند بود، بهتره بگم نخستین شهید آن اعزام...
...روزهای بعد از عید ۶۲ از لشکر ۲۵ چراِغ خاموش اومدند گردان به گردان، از جمله گردان امام حسین (ع) برای عملیاتی در منطقه فکه - رقابیه داوطلب خواستند؛ مهدی و من هردو مثل عده ای دیگه داوطلب شدیم، اما شاید سماجت ما دو نفر بیشتر؛ گفتند از گروهان شما فقط یک نفر میخواهیم؛ آنقدر عطش دوستم مهدی بالا بود که حس کردم نمیتونم در مقابل خواست و التماسش که بذار من برم، من باید برم و... مقاومت کنم (اون زمان بنده بی سیم چی گروهان بودم و با توجه به حضورم در سنگر ارکان گروهان یا همون فرماندهی، طبیعتا راحتتر میتونستم برای رفتنم فرمانده مونو متقاعد کنم، برای همین ازم میخواست به نفعش کنار بکشم)؛ اصلا مهدیِ اهل نماز شب سنگرهای جفیر شده بود. یه فرشته آسمانی که حتما میخواست پرواز کنه؛ چهره سبزه و بی تاب او شده بود. یه تیکه نور الهی؛ به قول بچه های آن ایام دیگه واقعا نور بالا میزد؛ گفتم مهدی جان باشه من نمیرم تو برو ولی یه شرط داره؛ اونم اینکه اگه شهید شدی (تو دلم گفتم من که میدونم تو شهید میشی مهدی جان؛ هی نجوا میکردم انگار امروز این پسر داره به خدا هم داره زور میگه که منو باید ببری پیش خودت؛ اخه حسابی لج کرده بود برا پرکشیدن) شفاعتم کن؛ فوری گفت باشه قول میدم؛ همدیگر را بغل کردیم و آخرین بوسه بر گونه ها و پیشانیش زدم؛ کلاه نخی بافتنی مشکی را رو سرش جابجا کرد و پرید پشت تویوتا و در غبار خاک شور و نرم جفیر محو شد و این شد آخرین دیدارمون از آن شیر بی تاب بیشه حق و حقیقت...
...پس فردا شب آن آخرین دیدار از رادیو بغداد (یک شب قبل از اعلام عملیات والفجر یک توسط رادیو ایران) شنیدیم که ایرانی ها در منطقه میسان (فکه) علمیات کردند....
حجت الاسلام دکتر علی (احمد) فلاحتی